آمار بالا نشان دهنده تفاوت وحشتناکی است که بین افغانستان و سوئیس وجود دارد و این درحالی است که افغانستان به دلیل داشتن برخی از اولویت ها، نسبت به آن کشور برتری های دارد که با استفاده از آن امکانات می تواند از آن کشور ثروتمندتر باشد:
1- افغانستان دارای معادن بسیاری است و همچنین دارای نفت و گاز فراوان.
2- افغانستان در چهارراه اصلی جهان قرار دارد.
3- افغانستان دارای جمعیت کمتر و وسعت بیشتر می باشد و می تواند در بخش های کشاورزی، باغداری و دامداری دارای مزیت باشد.
4- افغانستان دارای سابقه تاریخی و آثار ارزشمند باستانی می باشد.
5- افغانستان در شاهراه انرژی جهان قرار دارد.
6- افغانستان دارای قله های بلند، مناطق بکر، یخچالهای طبیعی، مناظر دیدنی و... می باشد.
اگر دولت مردان سوئیس به جای دولتیان ما می بودند با استفاده از این قابلیت ها می توانستند کشور ثروتمند و قدرتمندی بسازند که نه در منطقه که در دنیا نیز حرفی برای گفتن داشته باشد، اما دولت های ما اولین تلاش بزرگ خود را معطوف به نامگذاری یک کشور به نام قوم خود کردند و این نشان می دهد که این افراد آدم های کوچک و محدود نگری بودند که فکر آنان از قوم و قبیله فراتر نمی رفت و به همین دلیل در طول سالیان بعد تلاش کردند تا فرهنگ، رسوم، زبان و فرهنگ خود را بر دیگران تحمیل نمایند و حکومت را ارث پدری خود پنداشته و پشت به پشت در اختیار جاهلان و افراد نادانی قرار دادند که راه و روشی جز قبیله سالاری نمی شناختند و طبعا اینان نه فقط یرای سازندگی کشور تلاشی نکردند که برعکس با جنگهای بیهوده و مخرب و دشمن تراشی، دامن زدن به تعصبات مذهبی، زبانی، قومی و... نهایت کوشش خود را برای ویرانی کشور به کار گرفتند و چنین شد که افغانستانی (!) که خود ساخته بودند با دستان خود به «ویرانستان» تبدیل نموده و سپس به هم قبیله های کمونیست خود هدیه دادند و اینک این کشور عقب مانده و قرون وسطایی در واقع میراثی است به جامانده از توانمندی، درایت، آینده نگری، مدیریت و برنامه ریزی حاکمان و پادشاهان خردمند و اندیشمندی که سالیان طولانی بر گرده مردم سوار بودند و امروزه همان افراد به دلیل درایت و صلاحیت تام خود در خرابی، ویرانی، وطن فروشی و... به لفب های دهان پرکنی هم مفتخر می شوند! چیزی که حاکمان سوئیس با تمام خدمات خود در خواب هم نمی بینند.
امروزه نیز گرچه در قرن 21 و در دنیای مدرن و بسیار پیشرفته و مترقی به سر می بریم ولی مردم بیچاره ما در برزخی به سر می برند که بیشتر به زندگی بدوی اجداد اولیه مان شبیه است، تا زندگی در قرن 21. به همین دلیل ما نباید خود را فریب بدهیم و خوشحال باشیم که اگر ما در بین 200 کشور از اول در رده 1 تا 199 قرار نداریم ولی حداقل در رده آخر قرار داریم و در واقع از آخر، اولیم ولی حقیقت این است که این نیز دروغی است که دیگران برای فریب ما از آن بهره برداری می کنند و ما از لحاظ عقب ماندگی در آخر نیز نمی توانیم قرار داشته باشیم. به نظر من حتی اگر جهان به هزار کشور هم تقسیم شود، ما بازهم در آخر قرار نمی گیریم، زیرا ما از لحاظ زندگی در اول تاریخ قرار داریم و این نشانه اوج خرد، توانمندی و هنر پادشاهان بزرگ ماست که در دنیای متحول و متغیر کنونی، توانسته اند، ثابت و استوار (!) در جای خود مانده و ملتی را نیز در حیات اولیه خود نگهدارند.
اوضاع اجتماعی:
اوضاع اجتماعی در افغانستان روندی را طی می کند که نهایت آن چیزی جز فاجعه نخواهد بود. زیرا اگر مردم یک کشور به سمت حقوق شهروندی که در قانون اساسی کشور تعریف شده است نروند، اختلالات و اغتشاشات بسیاری گریبان آن مردم را خواهد گرفت. نمونه های همچون مساله کوچی ها موارد کوچک از این نوع مشکلات می باشد و متاسفانه سران حکومت در چند سال اخیر امتحان خوبی پس نداده اند. من اعتقاد دارم که مشکل اساسی ما در تمامی زمینه ها به یک عامل بزرگ بر می گردد و آن مساله فرهنگی است که در جای خود به آن خواهیم پرداخت. دولت وظیفه دارد به سمت ساختاری حرکت کند که از تمام اقوام، قبایل، مذاهب، نژادها و... خودرا قبل از این که متعلق به قوم و مذهب و زبان خود بدانند، خودرا به عنوان یک «ملت» فارغ از تمام گرایش های مختلف و متنوع موجود بدانند. به همین دلیل باید ساختار حقوق شهروندی به خوبی تعریف، پیاده و عملی گردد.
اوضاع سیاسی:
در سال 80 و 81 که کابل بودم تصور می کردم اوضاع سیاسی کشورما گرچه بحرانی است اما با درایت و خردمندی مقامات در سالهای آینده سروسامان خواهد گرفت و امروزه تصور می کنم که افکار آن ایامم بسیار کودکانه بوده است. در شرایط فعلی سیاست بازی، فروش مناصب، فساد مقامات و ادارات، حاکمیت جنگ سالاران، اتحادهای مصلحتی و... همچنان نقش اول را بازی می کند و گویا شرایط از برخی جهات بدتر و حتی غیر قابل تحمل شده است. دولت با انتخاب کادرهای بی خاصیت و تفنگ به دستان آدمکش که دستشان تا مرفق به خون مردم آلوده است در راس هرم قدرت و جابجایی آنان، منفعلانه عمل می کند و کادرهای جوان، تحصیل کرده و مسلکی پشت دروازه قومندانان جنگ طلب، تلف می شوند. ما نمی دانیم که تاکی باید فدای قدرت طلبی، چوکی دوستی و سیاست بازی این جاهلان قرن بیست و یک شویم! مصلحت طلبی دولت در این زمینه هم به ضرر دولت تمام می شود و هم منافع ملی را نابود می کند. در یک دولت برخاسته در شرایط بحرانی باید با قدرت و قاطعیت به سمت اصلاحات عمیق رفت و گرنه به جای پیشرفت، هر روز به اندازه یک قرن متضرر خواهیم شد.
اوضاع اقتصادی:
کشور ما هیچ شاخصه ای برای پیشرفت ندارد و عملا ما به جای پیشرفت، پسرفت داریم، زیرا شاخصه های مشخص برای پیشرفت عبارت است از:
ثبات و امنیت پایدار، تولید اقتصادی، کنترل تورم، ثبات اقتصادی، سرمایه گذاری خارجی، رشد سرانه ملی، توجه به زیر ساخت ها، کنترل بیکاری، توازن صادرات و واردات و...
وضعیت اقتصادی ما خوشبختانه کاملا معلوم است. نرخ کچالو نیز در کشورما با دالر و کلدار سنجیده شده و به مشتری فروخته می شود و ما وابسته ترین کشور دنیا به حساب می آییم در حدی که اگر دروازه های اطراف چند روز بر روی ما بسته شود، یقینا همه مان از گرسنگی تلف می شویم. صادرات ما نیز موضع بسیار جالب است، زیرا ما نمونه ترین کشور صادرکننده به حساب آمده و منحصرترین محصولات را به جهان صادر می کنیم: آدم کش حرفه ای، جنگ سالار، مواد مخدر، عتیقه جات، آثار تاریخی و باستانی و آیا چیزی دیگری هم داریم؟ از ذکر موارد دیگر صرفه جویی می کنیم تا «مثنوی هفتاد من کاغذ نشود»
شاخص های اعلام شده در کشورما گرچه ممکن است ذهن مردم را به خود مشغول دارد ولی همه آگاهند که دولت ما عملا با هدر دادن سرمایه ها و نابودی آنها قدمی برای ترمیم زیرساخت های اساسی کشور انجام نداده است. اگر کسی مثلا از وزارت مخابرات بیلان بخواهد، خواهند گفت که کشور در زمینه ارتباطات مثلا در رتبه سی ام جهانی قرار دارد و چندین شرکت مخابراتی در رقابت با یگدیگر به ارائه سرویس مشغولند و... در حالی که در همین بخش حداقل دو مشکل اساسی وجود دارد:
1- در طول چندین سال این زارت چقدر به زیر ساخت های اساسی توجه کرده و در چند شهر موفق به واگذاری تلفن ثابت به مردم شده است؟ هیچی! کار این وزارت دادن جواز به غول های خارجی و گرفتن مالیات و گسترش آنها می باشد.
2- شرکت های خارجی ظاهرا برای ارائه سرویس مشغول رقابت می باشند ولی عملا همه باهم در یک چیز اتفاق نظر دارند و آن غارت مردم بدبخت افغانستان می باشد. زیرا آنان به گونه ای برنامه ریزی کرده اند که هر افغانستانی مجبور باشد از هر شرکت لااقل یک خط بخرد، بنابراین اگر صد شرکت هم سرویس ارائه نمایند، افغانها مجبورند از هرکدام یک خط داشته باشند و این هم به نفع وزارت محترم است و هم همه شرکتها!
امروزه اوضاع امنیتی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشور سخت بحرانی می نماید و اگر شرایط را با سال 80 و 81 مقایسه نماییم، خواهیم دید که در آن سالها افغانستان از ثبات بسیار مناسبی امنیتی و اقتصادی برخوردار بوده و امید می رفت که طی سالیان آینده اوضاع به مراتب بهتر شود و مشکلات کشور به حداقل برسد، درحالی که امروزه فقر، فلاکت، کشتار، ناامنی و... به اوج رسیده و هر روزه افغان های زیادی تلاش می کنند با پناهجویی روزنه ای برای «زنده» ماندن بجویند و اینان بیشتر شامل کسانی می شود که وضع مالی و مادی مناسبی دارند و در گروه تاجران و سرمایه داران قرار می گیرند و در مقابل کسانی مجبورند در داخل بمانند که یا جزو مقامات عالیه اند، یا درآمد های هنگفت دارند و یا با داشتن تابعیت خارجی و سرمایه های کلان در آن کشورها نگرانی ندارند و یا چنان فقیرند که از شدت فقر توان مهاجرت نداشته و مجبور به تحمل شرایط کشور می باشند.
با این وضع طبیعی می نماید که ما با همه ثروت های خدادادی خود، در فقر، فلاکت و بدبختی به سر ببریم و کشورهای دیگر با همه ندارگی خود در رفاه و آسایش به سر ببرند. زیرا مشکل در داشتن و یا نداشتن نیست بلکه اساسی ترین عامل خوشبختی و بدبختی یک ملت رهبران آن به حساب می آید. رهبران اند که با برنامه ریزی، آینده نگری، هدف محوری، تلاش، کوشش و فداکاری، ملت و مردم خود را به سوی رفاه، خوشبختی، تمدن، آزادی و... سوق می دهند و تبدیل به چین، کره، جاپان و... می نمایند و یا با جنگ محوری، خشونت طلبی، داشتن افکار کوچک و محدود، نگاه متعصبانه و... افق دید آنان قادر به دیدن منافع کلان یک ملت نبوده و تمام اندیشه و فکر آنها به قوم و قبیله شان محدود می شود و حضور این نوع حاکمان در یک کشور منجر به فجایعی می شود که تاریخ افغانستان آکنده از آن می باشد.
نویسنده: سید میرزا حسین بلخی
۵ ماه قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر