Ads 468x60px

یکشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۷

پراکندگی مردم لرتبار در افغانستان، پاکستان و خراسان

منبع: سایت لرها

لرها در سرزمینهای شرقی
پراکندگی مردم لرتبار در افغانستان، پاکستان و خراسان

با همکاری جمعی از نویسندگان لر و افغانی

ابراهیم خدائی: آنچه زیر عنوان «لرها در سرزمینهای شرقی» خواهد آمد در حقیقت اشارات پراکنده­ای است درباره حضور مردمان لرتبار در سرزمین­های ایرانی نژاد شرقی شامل افغانستان، پاکستان و خراسان. این نوشتارهای پراکنده و بی­سامان هدفی ندارد جز فتح بابی برای لرشناسان و افغان­شناسان برای بررسی­ها و مطالعات دقیق­تر و تخصصی­تر.

در تهیه این گزارش باید تشکر ویژه کرد از دوست عزیزم آقای محمد قلی­پور ساکی دانشجوی دانشگاه زابل که فعالیت­های ایشان در عرصه جنبش دانشجوئی لر همیشه تحسین برانگیز بوده است. همچنین از دوست ایشان و برادر عزیز افغانی­مان آقای محمد عظیم بخشی و نیز اهل قلم افغانستان اقایان علی اکبر فیاض، ابوطالب مظفری، محمد جواد خاوری و.. که هرکدام به نوبه خویش سهمی در گشودن این باب مطالعاتی داشته­اند.


پیش از هرچیز خواننده نامه آقای بخشی و گزارش ایشان از حضور بختیاری­ها در افغانستان خواهید بود، سپس نقل قولهای پراکنده­ای درباره حضور و جمعیت و مکان­های بختیاری در افغانستان را ملاحظه خواهید کرد، در نهایت به حضور لرهای بختیاری، لک، زند، چگنی و.. در خراسان نیز اشاره می شود.

گزارش محمد عظیم بخشی درباره حضور بختیاری­ها در افغنستان

بسمه تعالی

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت دوست عزیز و گرانقدرم جناب آقای قلی­پور، امیدوارم که در عرصه ی تحصیل و علم و دانش همواره موفق باشید.

غرض از مزاحمت اینکه جنابعالی چندی قبل از بنده روشن شدن مطلبی در باب مهاجرت قومی از اقوام بختیاری به افغانستان را خواسته بودید و گویا مطلبی نیز در این خصوص در کتابی تحت عنوان (نژاد نامه افغان) در نمایشگاهی که آذرماه سال گذشته از طرف دانشجویان افغانی در دانشگاه زابل برگزار شده بود مشاهده کرده بودید.

من نیز در پی روشن شدن این مطلب صحبتی با آقایان علی اکبر فیاض (تاریخ نویس معاصر افغانستان) جناب آقای سید ابوطالب مظفری (از شاعران معاصر افغانستان)، محمد جواد خاوری (سردبیر نشریه درّدری در مشهد) و نیز دیگر دوستان و آشنایانی که در خصوص تاریخ افغانستان و جغرافیای انسانی و طبیعی آن مطالعاتی دارند، صحبت کردم. اما متاسفانه هیچ­کدام از این عزیزان نتوانستند منبع کامل و جامعی که مثلا شامل یک یا چند جلد کتاب و یا گذشته از اینها، کتابهائی که فصلی را به قوم بختیاری اختصاص داده باشند معرفی کنند.


خلاصه از صحبتهایی که با این بزرگواران داشته ام چنین دستگیرم شد که البته که در افغانستان ما قوم بختیاری داریم، که اصلا ایرانی اند و علاوه بر آن ما تعداد کثیری از اقوام قزلباش و کُرد نیز در افغانستان داریم که عده­ی چشمگیری هم می­باشند. اما متاسفانه این دانسته­ها در حد همین گفتگوهای بین افراد و اطلاعات عامیانه می­ماند که نه می­توان از کنار آنها بی­تفاوت رد شد و نه می توان آنها را کاملا مستند دانست. خلاصه اینکه منبع مدون و گردآوری شده­ای در این خصوص (قوم بختیاری) یا موجود نمی­باشد و یا من نتوانسته­ام پیدا کنم. البته تمام حوزه­ی فعالیت من کتابخانه آستان قدس رضوی می­باشد که در نوبه خود از لحاظ منابع بی­نظیر است.


در ضمن باید این مطلب را نیز اضافه کنم که از شنیده­هایم در این خصوص چنین دستگیرم شده که این قوم بختیاری طی سالیانی که در افغانستان بوده­اند با اقوام دیگر مخلوط شده­اند، و ما که از قوم هزاره­ی افغانستان می­باشیم و هزاره خود از بومی اقوام افغانستان می­باشد در بین پشتون­ها، تاجیک­ها، ازبک­ها، فارس­ها، ترکمنان، یونانی­ها و قزلباش­ها و..

حتی شنیده­ام که در بین بعضی از اقوام هزاره نام خانوادگی بختیاری به چشم می­خورد که شاید حاصل ترکیب این قوم (بختیاری­ها) با قوم هزاره باشد، حال آنکه هزاره خود شامل ششصد تا هفتصد طایفه و قوم می­باشد که شامل انواع چهره ها و صورت­هاست و در یک معنای عامیانه، هزاره به معنای هزار قوم و طایفه ی گوناگون از هزار سرزمین!

ببخشید که سخن به درازا کشید، غرض بنده تبلیغ قوم هزاره نمی­باشد غرض پیچیدگی و تنوع نژادی موجود در افغانستان می­باشد و نبودن منابع و کتاب­هایی که بتوان از آنها برای روشن شدن ابهامات و حل بعضی از مسایل مربوط به افغانستان و مردمش استفاده کرد.


به هر حال این را نیز باید عنوان کنم که افغانستان سالیان متمادی درگیر جنگ داخلی بوده است و بسیاری از منابع خطی و کتاب­ها و اسناد در آتش کینه توز جنگ خواسته و ناخواسته، دانسته و ندانسته نابود شده­اند. که در پشت بعضی از آن­ها عوامل و علتهای سیاسی قرار می گیرد.


گذشته از صحبت­هایی که با دوستان و آشنایان داشته­ام خود نیز در کتابخانه آستان قدس رضوی به جستجو پرداخته­ام تا آنجا که گرفتاری­های شخصی­ام و وقتم اجازه داده است به جستجو در لابلای کتاب­ها پرداخته­ام، اما از ده­ها کتابی که در خصوص افغانستان و تاریخ و مردمش موجود بود من فقط توانستم به جرأت اظهارنظر کنم که در بعضی از کتابها اشاره­ای بسیار جزئی در مورد قوم بختیاری ایران شده است که آن نیز از حد و حدود کتاب «نژاد نامه افغان» فراتر نمی­رود. و می­توان این موضوع را به دیگر کتابها نیز تعمیم داد. و نمی دانم علت چه می­تواند باشد.

اما به شما دوست عزیزم جناب آقای قلی پور نام و مشخصات تعدادی از کتب مربوطه را که شاید (تاکید می­کنم شاید) بتوان مطلبی را در مورد عزیزان بختیاری پی گیری کرد در پایان نامه­ام ذکر می­کنم و امیدوارم که در پی این تحقیق به مطلب و موضوعی که به آن علاقه­مند می­باشید دست یابید و می­دانم که کاری است که مدت­ها وقت می­خواهد و انرژی و ابرام و پافشاری.

محمد عظیم بخشی

عناوین کتابهایی که باید مراجعه کنید:

1- تاریخ افغانستان بعد از اسلام (عبدالحی حبیبی)

2- شناسنامه افغانستان (بصیر احمد دولت آبادی)

3- افغانستان در پنج قرن اخیر (میرمحمد صدیق فرهنگ)

4- افغانستان (دفتر مطالعات سیاسی و بی المللی تهران)

5- تاریخ افغانستان از زمان اسلام الی زمان حاضر (میر غلام محمد غبار)

6- افغانستاندر مسیر تاریخ (میر غلام محمد غبار)

7- افغانان (جای، فرهنگ، نژاد) (مونت استوارت الفنستون)

8- تاریخ احمد شاهی (انتشارات دانشگاه تهران)

9- سراج التواریخ (ملا فیض محمد کاتب هزاره)

10- جامعه شناسی و مردم شناسی شیعیان افغانستان ( سید محمد جسین فرهنگ)

گشت و گذاری در چند منبع افغان­شناسی

میاخیل و بختیاری

«مونت استوارت الفنستون» در کتاب «افغانان؛ جای، فرهنگ، نژاد» زیر عنوان میاخیل و بختیاری به هزار و دویست تا هزار و سیصد خانوار خانوار بختیاری اشاره کرده است که به گروه بزرگتر قومی میاخیل پیوسته اند:

«میاخیل در حدود سه هزار خانوار و یک چهارمشان بختیاری هستند. قبیله بختیاری -گفته می شود- از کرانه های دجله آمده­اند و بسیاری از آنان در جنوب غرب ایران زندگی می کنند. تقریبا هفتصد- هشتصد خانواره از این قبیله در دیره­بند و در حدود پانصد خانوار در مرغه هستند.

بختیاریان دیره­بند در مردمان میاخیل حل شده­اند. در جرگه­هایشان شرکت می­کنند و در سود و زیانشان شریکند و تقریبا با آن قوم یکی شمرده می­شوند و گروه دیگر بختیاریان با اینان ارتباط دارند و هرچند با میاخیل متحد نشده­اند در نبردهای دامان آنان را مساعدت می­کنند.»

این منبع در ادامه می­افزاید: «توزیع درآمد و تعیین وظیفه برای اعضای این قبیله شایان ذکر است و شاید نمونه­ای از رسم همه قبایل دامان باشد. این قبیله به چهار بخش تقسیم شده است: یک بخش بختیاری و سه بخش میاخیل. درآمد گمرک پس از تعیین سهم محمد خان چهار بخش می­شود. پس هر بخش سهمش را میان افراد توزیع می­کند. چون شمار افراد هر بخش متفاوت است این توزیع هم توزیعی نابرابر است. درآمدها نیز به همین شیوه توزیع می­گردد و هر بخش سهم چلویشتیان (چهلباشیان) را هم می­پردازد»

(افغانان؛ جای، فرهنگ و نژاد صص342 و 343)

فرقه بختیار

علامه ملا فیض محمد کاتب زیر عنوان «فرقه بختیار» آورده است:

«این فرقه در اصل از ایل بختیاری متوطن جنوب مائل بغرب اصفهان ایران است و بعضی ایشان را سید پنداشته و عده­ای از ایشان در بخارا و هزارخانه در درابن مخلوط با فرقه مئی­خیل و هفتصد و پنجاه خانه در مرغه و قرب پنجصد خانه در پشاور به محله جداگانه معروف به مرویها سکنی و مأوی دارند. و از جمله ساکنان پشاورشان به ایرانیت و مذهب شیعیت خود باقی و دارای مردان کار و نزد انگلیس از راست رفتاری و سلوک نیت معتبر و مأمور کارهای عمده و اخلاص شعار و مخلطوین با افغان شان سنی متعصب و از مذهب آبائی خویش بری و بیزارند.»

(نژادنامه افغان 94)

محمد حسین فرهنگ در تحلیل جامعه­شناختی و مردم­شناختی وضعیت شیعه مذهبان افغانستان چنین آورده است: «با این گزارش کتاب مخزن افغانی، تیره­های اورمر، ماکو، خوگیانی، و داوی هیچ­کدام اولاد نسبی عبدالرشید نبوده بلکه اولاد انتسابی و پسر خواندگان اولاد عبدالرشید بوده­اند. بر اساس این کتاب، بقیه تیره­هایی که به اولاد عبدالرشید منتسب شده­اند و از اولاد نسبی او نبوده اند از این قرارند»

این منبع سپس به شمردن طوایف مختلف اقدام می کند که یکی از اینها قبیله «بختیار» می­باشد: «قبیله بختیار: 12500 خانوار اغلب با اصالت ایرانی- اصفهانی و توطنشان در پاکستان است و به شیرانی ها از اولاد عبدالرشید ملحق شده­اند»

نکته­ای که باید در نقل قول بالا مورد بررسی قرار داد نام بردن تیره ای دیگر با نام «شیرانی» است که البته به تصریح نویسنده جزو اولاد نسبی عبدالرشید است و مثل تیره بختیار از اولاد انتسابی نیست! آما باید توجه داشت که طایفه شیرانی در ایران یکی از بزرگترین ایلات مضمحل شده­ی بختیاری می­باشد! این احتمال وجود دارد که طایفه لر بختیاری شیرانی دیگر طایفه های هم نژاد خود را هم شامل شده است منتها عنوان بختیاری فقط محصور به بختیاری­های غیر شیرانی شده و در نهایت کل مجموع این مردم عنوان شیرانی گرفته­اند.

درباره شیرانی­ها باید دانست از ایلات بختیاری بوده که امروزه از صورت ایلی خود متلاشی شده و مخصوصا بخش اعظم جمعیت این ایل صدها سال است که در اصفهان سکونت دارد و از قدیمی ترین مردم ساکن اصفهان می­باشد. (نک: سکندر امان اللهی بهاروند، قوم لر، ص203) اشاره به اصفهانی بودن بختیاری­ها نیز در نقل قول فوق جالب توجه است!

همین منبع سپس در معرفی فرقه دیگری از فرقه­های انتسابی به اولاد عبدالرشید با نام استرانی ها چنین می نویسد: « استرانی ها: 37500 خانوار پاکستانی اند و به شیرانی­ها از اولاد عبدالرشید منتسب شده­اند.»

در نقل قول اخیر باید اولا باز به شیرانی ها اشاره کرد و در ادامه توجه داشت نام استرانی هر کسی که با مردم بختیاری اندکی اشنائی داشته باشد را به یاد ایل بزرگ آسترکی می اندازد! (هرچند ممکن است فقط در حد شباهت لفظی باشد!) نقل قول فوق تصریح می­کند استرانی ها پاکستانی هستند که چنان که در نژاد نامه افغان اشاره شد پاکستان هم بختیاری دارد و علی الظاهر برخلاف اکثریت بختیاریهای افغانستان (که سنی اند) شیعه مذهب می­باشند.

(جامعه­شناسی و مردم­شناسی شیعیان افغانستان 269)

چگنی ها در افغانستان

زیر عنوان حضور چگنی در افغانستان به تبعید چگنی­ها به منطقه غرجستان افغانستان در دوره شاه طهماسب صفوی اشاره می­شود که شرفنامه بدان اشاره کرده است، البته سنخ این نقل­قول با نقل­قولهای بالا متفاوت است چراکه آن نقل­قولها مربوط به زمان معاصر و قرن اخیر می­باشند به این معنی که از حضور و وضعیت کنونی لرهای بختیاری در افغانستان خبر می­دهند اما شرفنامه فقط به گزارش تبعید ایشان در روزگار شاه طهماسب گزارش می­دهد:

«موازی پانصد نفر از اعیان ایشان (چکنی­ها) به عزم سفر هندوستان متوجه خراسان شدند در آن حین قزاق­خان تکلو حاکم هرات که از قهر و سخط شاه­طهماسب وهم و هراس در ضمیر داشت طایفه مزبوره را بملازمت خود دعوت نموده کما ینبغی در رعایت آن جماعت سعی و اقدام نموده. و چون مهم قوزاق خان در دست معصوم بیک صفوی به انجام رسید جماعت چکنی به طرف غرجستان رفته جمعیت نمودند» (شرفنامه؛ صص 429 و 430)

لرهای خراسان

در زیر عنوان حضور بختیاری­ها در افغانستان و پاکستان می­توان از لرهای کوچنده به مرزهای شرقی داخلی ایران همچون خراسان، کرمان و سیستان و بلوچستان اشاره کرد که در مورد کرمان این مطلب قبلا مطرح شده و دکتر امان اللهی بهاروند از آنها یاد کرده (قوم لر؛ 253 تا 257) هرچند هنوز از جزئیات این مردم اطلاعاتی منتشر نشده است.

درباره لرهای خراسان نیز باید رد ایشان را در میان اقوامی که تحت عنوان کُرد شناخته شده­اند جستجو کرد. اصولا دربسیاری از موارد تبیعد، کوچ و کوچ اجباری لرها اغلب در ائتلافهای ایلی می­کوشیده­اند با نزدیک­ترین همسایه­هایی که از نظر فرهنگی و نژادی دارای ریشه مشترک با ایشان باشد همراه شوند و از این رهگذر اغلب - و مخصوصا در نیمه شمالی ایران - آنها را بخشی از کردها به حساب می آورده­اند. از همین رهگذر است که چگنی­های ساکن قزوین که هنوز لری خرم­آبادی را درست مثل مردمان بخش چگنی خرم­اباد تکلم می­کنند در این استان به کُرد معروفند، همچنین اغلب «کردمحله»­های مازندران و گیلان را نیز باید بررسی نمود.

نیز از همین رهگذر است که کتاب «حرکت تاریخی کُرد به خراسان» از طوایف لرتبار نیز تحت عنوان کردان یاد می­کند و به برخی مهاجرت­ها و لشگرکشی­های ایشان از خراسان به هندوستان چنین اشاره می کند:

«کردان چگني که نمي­توانستند گوشه­اي از سرزمين ايران را زير تاخت و تاز و غارت بيگانگان ببينند، دست رشادت از آستين جلادت بيرون آورده بر مغولان تاخته و شکست فاحشي بر آنها وارد ساخته آنها را از خراسان بيرون راندند و سپس نامه اي به شاه تهماسب نوشته وسيله پيکي سريع­السير گسيل داشتند که: مملکت تو را از زير سم ستوران دشمن بيرون آورديم اکنون کسي را به حکومت و نگهداري اين ديار فرست که ما خود عازم هندوستانيم.»

همچنین کتاب «ایل­ها و طایفه­های عشایری خراسان» لااقل درباره چگنی­ها و زنگنه­ها نامی از لر نمی­برد، این منبع در بر شمردن طوایف کُرد نژاد خراسان زیر عنوان چکنه­لو می نویسد:

«چکنه لو -یا چکنی- کردان چگنی هم در روی کار آمدن شاه اسماعیل صفوی مثل سایر ایلات فزلباش سهم بسزائی داشتند، امراء چکنی بیش از ده نفر در خدمت شاهان صفوی بوده­اند و هر یک مقام و منصبی در دولت داشتند که می توان اشخاص زیر را نام برد..»


این منبع سپس می افزاید: «عده­ای از چکنی­­های چکنه­سر ولایت نیشابور در زمان قاجاریان به درگز مهاجرت کردند و در نوخندان سکونت گزیدند و به کشاورزی مشغول شدند.» (صص: 116 و 117)

همین کتاب باز در برشمردن طوایف کرد خراسان از طایفه زنگنه از ایلات لر کرمانشاه، نام می­برد: «از کردان ایل بزرگ زنگنه کرمانشاه است، که در خراسان روستاهای نیاز آباد، قاسم آباد، اسد آباد، ابراهیمی، شهرک از توابع بخش خواف ساکنند و جمعیت آنها به یکهزار خانوار می رسد. به کار دامداری و کشاورزی اشتغال دارند»

سپس درباره علت تبعید ایشان انتقال ایشان به خراسان با استناد به کتاب «ایلات و طوایف درگز» اشاره می کند: «زنگنه از کردان کرمانشاه است که نادرشاه در جنگ با احمد پاشا عثمانی در سال 1147 در زهاب کرمانشاه او را شکست داد و عده­ای از طوایف لُر و کرد همدان و کرمانشاه را از قبیل باجلان، قرابیات، زنگنه، را که سپاهیان وی بودند به اسارت در آورد سپس فرمان داد قرابیات و زنگنه را به خراسان انتقال دادند» (ص: 126)


میرنیا در ذیل طوایف بختیاری، لک، زند و.. نیز چنین گزارشهائی دارد:

بختیاری: طایفه ای از ایل لر بختیاری فارس اند. که به فرمان نادرشاه افشار در سال 1149 ه.ق پس از سرکوب علی­مرادخان از طوایف چهارلنگ و هفت لنگ به درگز منتقل یا تبعید شده اند و در درون (نوخندان) سکونت یافته اند. اکنون بازماندگان این طایفه در نوخندان به کار کشاورزی و باغ داری اشتغال دارند و بعضی هم در سازمان های دولتی به عنوان دبیر و کارمند به کار مشغول اند (ص 168)

زند و لک: طوایف زند و لک به فمران نادرشاه افشار در سال 1145 ه.ق پس از سرکوبی شورش این طوایف در ملایر به درگز تبعید و در دستگرد و کپکان و کلات اسکان داده شده اند. علت تبعید آنها در نادرنامه قدوسی چنین ذکر شده است: «نادرشاه هنگام توقف در کرمانشاه (1145ه.ق) دستور داد باباخان چاووشلو، قبیله زند و لک منطقه ملایر و علی شکر را به مناسبت فجایعی که در شورش خود مرتکب شده اند حدود سیصد خانوار از آن طوایف لُر را که در قریه (پری) از توابع ملایر سکونت داشتند با عیال و اولاد به درگز کوچ بدهند و عده ای از مردان رشید آنها را نیز به خدمات لشگری گمارند، از آن­جمله کریم­خان زند و برادرانش بودند که در جنگ هندوستان در سپاه نادر شاه شرکت داشتند (ص: 176)

لک: چند خانوار از طوایف لر لک به فرمان نادرشاه افشار در سال 1145 ه.ق پس از سرکوبی شورش این طوایف همراه زندها به درگز تبعید شدند. (ص: 182)

علاوه بر این در همین کتاب «ایل­ها و طایفه­های عشایری خراسان» شرحی از آداب و رسوم وفولکلور مردم عشایر خراسان آورده شده است که حداقل در دو مورد شباهت­تام و قابل تأملی با فولکلور لری دارد.

نخست مراسم «فال چل بیتو» است (همان ص 194) که احتمالا با رسم «چل سرو» لرستان یکی است. در فال چهل­سرو لرستان ابیاتی خوانده می شوند و مطابق رسومات خاص یک بیت فال شخص مورد نظر خواهد بود، این ابیات در استان لرستان کنونی فقط به زبان لکی است، اما ظاهرا در لرستان پشتکوه (ایلام امروزی) ابیات میرنوروز که لری خرم ابادی هستند هم کاربرد دارند! در چل بیتو خراسان نه تک بیتها که دو بیتی معیار کار است این چند مورد از ابیات مربوط به فال چل­­بیتو خراسان است:

ستاره سر زده ما هم ز دنبال/ خدایا قافله کی می کنه بار

خدایا قافله یک شو بمانه/ سفر در پیش دارم دل ز دنبال

پسینی اول ماهه خدایا/ دلم از قصه پر آهه خدایا

رفیقان می رون سوی ولایت/ دوپایم کنده شاهه خدایا

(میرنیا، ص 194)

نکته دیگر دعای باران ترکان خراسان است که شباهت عجیبی با «هلهله کوسه» لرهای بختیاری دارد:

«در بهاران خشک سالی که مزارع دیم دچار کم آبی و تشنگی می شد، مردم روستاها آدمک پارچه ای را مانند مترسک درست می کردند و به چوب نصب می نمودند که آنرا کوسا می گفتند. یک نفر آن را به دست می گرفت و اطراف او هم عده ای از مردان و جوانان و بچه ها راه می افتادند و به در خانه ها می رفتند و این شعر را می خواندند (ص 198):

کوسا کوسا نه ایستر/ تاریدن یاقیش ایستر/ کوسا ایشی قصابدی/ قارده یاقسه حسابدی و..» (میرنیا، ص 198)

-----------------------------

مشخصات کامل منابع:

* ایل­ها و طایفه­های عشایری خراسان، سیدعلی میرنیا، تهران: موسسه انتشاراتی و آموزشی نسل دانش، 1369

* جامعه­شناسی و مردم­شناسی شیعیان افغانستان، نوشته: محمد حسین فرهنگ، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1380

* نژادنامه افغان، علامه ملا فیض محمد کاتب، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 1372

* افغانان؛ جای، فرهنگ و نژاد، نوشته مونت استوارت الفنستون، ترجمه محمد آصف فکرت، مشهد: آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهشهای اسلامی 1376

* قوم لر، سکندر امان­اللهی بهاروند، تهران: آگاه 1370

* شرفنامه (تاریخ مفصل کردستان)، امیر شرف­خان بدلیسی، با مقدمه و تعلیقات محمد عباسی، تهران: مطبوعاتی علمی

* حرکت تاريخي کرد به خراسان، کليم الله توحدي، چاپ دانشگاه فردوسي مشهد. 1364

هیچ نظری موجود نیست: